انشا شماره یک

زمستان کوله بار سرد خود را بر زمین میگذارد

زمستان فصلی است، سفید…

این فصل آخرین فصل سال است

روزها، ماه ها، در پی هم میگذرند ….

تا به این فصل زیبا میرسیم

در این فصل درختان لباس عریانی به تن میکنند

همه ی خیابان ها، کوچه ها عروس میشوند…

عروسی از جنس سرما، از جنس آرامش

کوله بار این فصل پر از برف و پر از ترانه های بارانی است…

ترانه های بارانی هم کوله بار بارانی و غم خود را در این فصل میگذارند

این فصل روح لطیفی به شاهرگ هستی می بخشد

در این فصل عقل ها حیران میشود از زیبایی های طبیعت

حرف های ناگفته ای در این فصل در ژرفای جانمان باقی میماند

هم چنان که در این فصل برف و باران میبارد…

قصه ای که نامش زندگی است هم چنان جریان دارد…

امیدوارم که در این فصل دل ها همچون این فصل ….

سرد و بارانی نشود….

اما آخر این فصل مانند فصل های بی وفای دیگر هوس رفتن میکند

کاش زمستان کفش داشت…

و او را نگه میداشتم ،…

در را به رویش قفل میکردم…

و چه کارها که برای ماندنش انجام نمیدادم

تا مرا با این همه زیبایی تنها نگذارد….

اما من چه بخواهم و چه نخواهم میرود…….

اما با رفتن او سال جدیدی آغاز میشود….

که فصل بهار فرا میرسد که جشن طبیعت است……

و در پایان:

نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی

کسی گل بدمد و باز تو در گل باشی

.

ادرس کانال و بهترین سایت پیش بینی فوتبال

انشا در مورد زمستان در یک روستا

انشادرمورد زمستان

فصل ,های ,زمستان ,بارانی ,هم ,بار ,این فصل ,در این ,کوله بار ,برف و ,هم چنان

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

books98 seoenavak بهترین سایت Ahmadimanesh مطالب اینترنتی دنياي پزشکي و سلامت معبر سایبری بیت الشهدا ketabakmail باريكه ي تبسم تشکیلات یک فریضه است...